قسمت پانزدهم رمان گروگان گیری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به همه ی دوستان.من نویسنده رمان گروگانگیری هستم. لطفا پس از خواندن هر پست نظرتان را درج کنید.ممنون از همه شما. حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر،خوابش آشفته است

چند سالتونه؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان گروگان گیری و آدرس hamghadam1377.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 124
بازدید دیروز : 67
بازدید هفته : 433
بازدید ماه : 412
بازدید کل : 65679
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 58
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 50
:: کل نظرات : 58

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 124
:: باردید دیروز : 67
:: بازدید هفته : 433
:: بازدید ماه : 412
:: بازدید سال : 6760
:: بازدید کلی : 65679

RSS

Powered By
loxblog.Com

قسمت پانزدهم رمان گروگان گیری
شنبه 24 فروردين 1392 ساعت 20:12 | بازدید : 5786 | نوشته ‌شده به دست hamghadam | ( نظرات )

پسرا وارد آشپزخونه شدن.نفس میز را با زیبایی چیده بود.
نفس:بفرمائید اینم غذا ولی فردا نوبت آرامه....بعد از آرام شمیم و بعد از اون شما آقایون خودتون هر کدوم برنامه ریزی می کنید میاید غذا می پزید هرکدوم هم غذاشون سوخت یا بی مزه و شور شد باید از بیرون با پول خودشون غذا بگیرن....do you understand ؟
همه با ناراحتی سری به نشانه فهمیدن تکان دادند و نشستند پشت میز.
غذا در سکوت خورده شد.
بعد از ناهار هر کسی تشکر کوچکی کرد و به اتاقش رفت.نفس دلش گرفت.یعنی اینقدر از دستش ناراحت بودند که حتی باهاش حرف هم نزدند.ناخودآگاه یاد باربد افتاد.سعی کرد افکارش را منحرف کند ولی نمی توانست.
نفس:نه نباید بهش فکر کنم....من به خودم قول دادم....نه...نه....
نفس به سمت حیاط دوید.نیما از اتاقش بیرون آمد و نفس را دید که دوان دوان به سمت حیاط می رود.آروم بدنبالش رفت.باران می آمد.نفس زیر درخت سیب نشست و شروع کرد به گریه کردن.با صدای نیما نفس سرش را بلند کرد و نگاه اشکی اش را به چشمان نیما دوخت.
نیما:اتفاقی افتاده نفس؟چرا گریه می کنی؟
نفس با هق هق گفت:دوباره باربد....اَه....عوضی....نمی تونم فراموشش کنم....من دلمو به اون آشغال باختم...نمی تونم به این راحتی فراموشش کنم.
نیما کنار نفس به درخت تکیه زد.
نیما:واقعا آشغالی مثل اون برات خیلی مهمه؟
نفس:چرا نمی فهمی نیما من عاشقش بودم...دلمو بهش باختم....غرورم رو....قلبم رو.....فکرم رو....من همه چی رو باختم.....من زندگیمو باختم نیما...من پیش خودم یه بازندم....یه بازنده که نتونست عشقشو حفظ کنه..... حتی اگه اون عشق یه طرفه بوده باشه من نتونستم حفظش کنم...من از دست دادمش.....من باختم....باختم...
و دوباره شروع کرد به گریه...
نیما دلش به حال نفس می سوخت.حق دختری مثل او نبود که این طور به قول خودش در زندگی ببازد.شاید خیلی ها حتی خود او آرزو داشتند دختری با خصوصیات نفس را همراه خود در زندگی داشته باشندوشریک زندگیشان مانند نفس باشد ولی.....
نیما نمی دانست چرا این حرفها را پیش خود می گوید؟چرا از ناراحتی نفس ناراحت بود؟چرا با خوشحالیه او خوشحال می شد؟چرا دوست داشت در آن شرایط او را در آ*غ*و*ش*بگیرد؟
نیما:واقعا کسی مثل باربد ارزش گریه ی تو رو داره؟هرچه قدر هم بهش علاقه داشته باشی بازم اون یه آشغاله....نفس باید اینو بفهمی که اون هیچ حسی به تو نداشت جز *ه*و*س*.نفس اگه با اون ازدواج هم می کردی فکر می کردی این شخص به تو وفادار می موند؟از کجا معلوم بهت خیانت نمی کرد؟نفس فکر کن....اون عوضی به درد تو نمی خورد...بهتره فراموشش کنی....
نفس:اما.....
نیما وسط حرفش پرید و گفت:میدونم خیلی سخته ولی باید فراموشش کنی....نفس من در شخصیت تو اراده دیدم که میگم باید فراموشش کنی...مطمئن باش اگه دختر بی اراده ای بودی هرگز این حرفو نمی زدم....نفس ازت می خوام خوب فکر کنی.....گریه رو تمومش کن فقط فکر کن....باشه؟
نفس سری به نشانه تایید تکان داد.
نیما از جا برخاست و به سمت ساختمان حرکت کرد.
به پله ها که رسید گفت:بهتره بیای تو فکر کنی وگرنه سرماخوردگی نمی ذاره تمرکز کنی.
نفس خنده اش گرفت و نیما خوشحال از اینکه لبخندی به لب های نفس نشانده از پله ها بالا رفت و وارد ساختمان شد.

ادامه دارد......



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: